زیباترین ارزوی ما زیباترین ارزوی ما، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره
یکی شدن عشقمونیکی شدن عشقمون، تا این لحظه: 26 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
شازده پسر اقا سبحانشازده پسر اقا سبحان، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

☆彡 ثنا سوگلی مامان و بابا ☆彡

روز میلاد حضرت فاطمه (ص)

  عزیزم ببخش که این پست را دیر اپ کردم درست یک روز قبل از روز مادر اینترنتمون قطع شد و الان وصل شد..  مادرم، تو بزرگ ترین موهبت زندگی ام هستی... اولین باری که مرا در آغوش گرفتی و صدایت را شنیدم،به یاد نمی آورم اما ازهمان لحظه احساس کردم که در درون امن ترین و دوست داشتنی ترین آغوش دنیا پناه گرفته ام... تو ترجیح دادی که زندگی پرمشغله ات را متحول کنی تا زندگی من آغاز شود... تو پناهگاه من در دل باران هستی.... تو تکیه گاه من هستی...   وقتی می ترسیدم، دستم را می گرفتیو برای اولین بار که قلبم شکست، تو التیام بخش آن بودی... تو زخم های مرا مرهم گذاشتی، اشکهایم را پاک کردی و مرا از ناآرام...
12 ارديبهشت 1392

حال وهوای دخملی یازده ماهه

8/2/92 سلام عشق من دیروز رفتیم خونه اقاجون جعفر و بعد از ظهر هم رفتیم پارک نزدیک خونشون زهرا ،مهدی ،یوسف،زندایی علی.مادر جون هم بودند شما هم یکم تاب سواری کردی الاکلنک سواری اصلا همکاری نکردی که ازت عکس بگیرم. ببین چقدر عکست بد شده..چون گریه میکردی.       زندایی ازت عکس میگرفت که یکمرتبه از روی تاب یه دختر کوچولو افتاد پایین و صورتش پر از خون شد تو هم داری اونا نگاه میکنی..     شب دایی جون سعید اوردمون خونه بابا هم از سر کار اومده بود پریدی تو بغلش خودتا واسش لوس کردی. بعد از شام رفتم سیسمونیت را چک کنم  تا چیزی خدایی ناکرده کوچیکت نشده باشه.کفشات را...
10 ارديبهشت 1392

ثنا جون به زیارت میرود

روز جمعه 6/2/٩٢ سلام به اهوی تیز پای خستگی ناپذیر خودم... این را گفتم که بدونی دست کمی از اهو نداری از این طرف و انطرف پریدن.!از وقتی که بیدار میشی اگه یه کیلومتر بهت ببندم روز 100 کیلومتر راه میری بدون وقفه اصلا روی زمین نشستن تو کارت نیست...واقعا دارم میگم به زور هم نمیشه مثل یه تکه اهن خودت را سفت میگیری و نمشینی.. خوب خانمی بلاخره برای اولین بار به زیارت رفتی اونم زیارت حضرت زینب..اقاجون جعفر به یاد گذشته گفت جمعه پاشید بریم به قول خودمون زینبیه... این شد که تو برای اولین بار رفتی زیارت..وقتی رسیدیم انگار چندین بار به زیارت رفته بودی چسبیدی به ضریح و اصلا رهاش نمی کردی تازه کسانی هم که دست میزدند را دعوا میکردی قفلهای کو...
10 ارديبهشت 1392

شیرین تر از هندوانه ثنا جون

سلام به خوشکل ترین و رویایی ترین دختر دنیا من از طرف ثنا جون ازتون معذرت می خوام...ببخشید پشتم بهتونه... جدیدا این شکلی دالی بازی میکنی.. خوب اینم یه جورش دیگه نخند...     عزیزم ادامه مطلب را ببین... قربونت برم دخمل من... اولین باری که هندوانه را دیدی بیچارمون کردی  تصاویر گویای حقیقت هستند... ببخش کیفیت نداره عجله کردم تا داغه بگیرم زیادی داغ بود نیم سوز شد... اول که گریه میکردی که چرا نمی تونی بلندش کنی.؟ بابایی کمک کرد تا از زمین برش داشتی.. این شکلی.!       بعد شدی این شکلی خوشحال @     بعد با کمک بابا رسول گذا...
8 ارديبهشت 1392

ببین عشق مامان.

ثنا جونم، اروم جونم، مهربونم ،سلام   قربونت برم با اون خوابیدنت عزیزم  چقدر  زیباست ... ببین..   11 ماه و 9 روز خوابیدنت از شب تا شب.. یک روز کامل. ببین انگشتای کوچولوت را کجا گذاشتی...                                           ...
8 ارديبهشت 1392

همیشه با من بمان

سلام به سرچشمه دریایم.... در تاریکی چشمانت را جستم در تاریکی چشمهایت را یافتم   و شبم پر ستاره شد تو را صدا کردم در تاریکترین شبها دلم صدایت کرد و تو با طنین صدایم به سوی من آمدی با دستهایت برایه دستهایم آواز خواندی برایه چشمهایم با چشمهایت برایه لبهایم با لبانت با تنت برایه تنم آواز خواندی من با چشمها و لبهایت انس گرفتم با تنت انس گرفتم چیزی در من فروکش کرد چیزی در من شکفت من دوباره در گهواره کودکی خویش به خواب رفتم و لبخند آن زمانم را باز یافتم در من شک لانه کرده بود دستهای تو چون چشمه یی به سوی من جاری شد و من تازه شدم من یقیین کردم یقین...
5 ارديبهشت 1392

بهار زندگیم...

سلام گوگولی مگولی... یه بغل گل یاس و یه سبد گل مریم  یه کهکشان  ستاره و یه دنیا عشق پیشکش تو ای تنها بهانه زندگی.. نمی دونم از کجا شروع کنم از کدوم شیرین کاری هات بنویسم از کدوم خندهای زیبات و از کدوم شیطنتات.... هیف که از بس زیادن خیلی هاشون را فراموش میکنم ..چکار کنم عزیزم تو را که می بینم مست نگاهت میشم و همه چیز از ذهنم پاک میشه.... وکلی دوباره باید فکر کنم ...بعضی هاشون را هم دیر یادم میاد... ............ به ادامه مطلب برو عزیزم....   شبهای دخملی... دم غروب که میشه بهانه بابایی را میگیری وقتی صدای زنگ در را می شنوی چنان جیغی از سر خوشحالی می کشی که نگو...و سریع خودت را به پشت در سالن...
4 ارديبهشت 1392

دل نوشته های لحظه تنهایی.

  به نام پرودگار کوچکم دخترم: دختر عزیزم...  روزی که تو مرا در دوران پیری ببینی، سعی کن صبور باشی و مرا درک کنی. اگر من در هنگام غذا خوردن  خودم را کثیف می کنم ، اگر نمی توانم لباسهای خودم را بپوشم صبور باش  و زمانی را بخاطر بیاور که من ساعتها از عمر خود را صرف آموزش همین موارد به تو کردم . اگر در هنگام صحبت کردن با تو مطلبی  را هزار بار تکرار  میکنم ، حرفم را قطع نکن، به من گوش بده ، مثل وقتی که کوچک بودی  ومن یک داستان را هزار بار برایت تعریف می کردم تا بخوابی.  هنگامي كه مايل به حمام رفتن نيستم ، مرا خجالت نده و به من غر نزن.زمانی را به خاطر بیاور که من برای به حمام بردن ت...
3 ارديبهشت 1392

یک روز جمعه با ثنا جون

روز جمعه ٣٠/١/٩٢ صبح که از خواب بیدار شدیم گفتم ببرمت حمام ولی بابایی گفت امروز که ماشین اقاجون........(بابای خودم) پیشمونه بریم  باغ درختها را اب بدیم و بعد میبریمش حمام ...(چونکه ماشینمون توی اون تصادف شده باز یافتی....به لطف عمو مسعود دیگه ماشینی در کار نیست...) اماده شدیم و رفتیم به روایت تصویر..... ثنا جون عاشق خاک .... ببین حرفه ایی چطور اون قاشق را دستت گرفتی.... خوب چرا می خندی چیز دیگه اون لحظه به فکرم نرسید بردارم تا تو باهاش خاک بازی کنی....والا     محو بازی کردن....راستی اون کلاه خوشکل را هم بابایی واسط خریده ....مرسی بابایی...     مامان دست از سرم برد...
2 ارديبهشت 1392